من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

هرچی عرب بود ترکید....خلیج همیشگی فارس


برچسب‌ها:

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های مدرسه...


برچسب‌ها:

آنها یکی از ما بودند




سال پیش همین روزها بود که خبر در گذشت امیدرضا میرصیافی و شکنجه بسیاری از فعالین دانشجویی عید را سیاهپوش کرد. من امیدرضا رو نمیشناختم حتی اسم وبلاگش هم نمیدونستم ولی برام خیلی سنگین بود که خانواده ای درست شب عید داغدار بشه و جوانی بیگناه اینگونه شهید شود. رژیم عدل علی با این جنایات فقط دنبال سرکوب کردن جنبش آزادی خواهی مردم ایران است ولی احمق همیشه به چاله ای خود کنده میافتد. امیدرضاها با خون خود درختی را آبیاری میکنند که هرروز تنومند تر و بالغتر میشه. و رژیم کور و کر عدل علی هرروز به باتلاق کثافات خود بیشتر فرو میرود. باشد روزی که خفه شدن این رژیم آدمخوار را در طوفان خشم مردم ایران شاهد باشیم.

مهندس میرحسین موسوی و همسرش بانو زهرا رهنورد به زیبایی عید را به مردم تبریک گفتند و رودستی قشنگی به سید علی کاپیتان قایق پارو پوره نظام زدند. و کروبی هم قشنگ تودهنی محکم به پوزه سید علی نواخت تا پایش جمع و جور کند. عید و مراسم زیبایی نوروزی حسابی امسال پوزه رژیم جنایتکار را به خاک مالیده و خبر از سالی میدهد که مردم با استقامت و شجاعت خود این نظام حرامیان را به زباله دان تاریخ خواهند انداخت... امسال سال استقامت و پیروزی است....پیروز باشید

برچسب‌ها:

تقویم سال نو

با قدمهای کوچکش داشت از خیابان اسکندری جنوبی بالا میرفت. 4 ساعت بیشتر نمونده بود به تحویل سال. خیابان زیاد شلوغ نبود. میرفت برای خرید چند تا چیز کوچک. میتونست از بقالی مشد قربون هم بخره ولی میخواست جنب و جوش مردم رو از نزدیک ببینه تا باور کنه واقعا عیده. تمام قشنگی عید به همون شلوغی شب عیده. هرچی که به خیابان جمهوری نزدیک میشد شلوغی بیشتر میشد. انگار داری به کندوی زنبورها نزدیک میشی. به خیابان جمهوری که رسید تازه اوجه شلوغی رو دید. پیاده رو خیلی شلوغ بود. عربده های ماهی فروش از چند صد متری به گوش میرسید. اتوبوسهای خط جمهوری-بهارستان تا خرخره آدم تلنبار کرده بودند و فسفس کنان براه میافتادند. و هنوز چندصد نفر منتظر اتوبوس بعدی صف کشیده بودند. رفت اونور خیابان خریدش رو کرد داشت برمیگشت به سمت خونه. هزار تا فکر تو سرش بود. چقدر عیدی میگیره؟ امسال چی بخره؟ نگه داره برای آینده؟؟ هرگز...هنوزافکارش رو درست و حسابی جمع وجور نکرده بود که فریادهای غمگین و حزن آلودی نظرش رو به خودش جلب کرد. فریاد بود ولی نا نداشت و از روی عصبانیت نبود. زال مردی بود که با گریه و ناله داد میزد: به دادم برسید دخترم از دست رفت... تورو خدا یه تقویم ازم بخرید.. دخترم از دست رفت....و اشک از چشماش سرازیر بود. اول فکر کرد گدای ماهری بود ولی زالمرد داغونتر از این بود که فیلم بازی کنه...
تمام دنیاش خراب شد. عید هنوز نیومده تموم شد. همه نگاهی میکردند و میگذشتند. پسرک هم بیشتر احساس ناتوانی میکرد. ای کاش میتونست کمکی بکند ولی هیچکاری از دستش بر نمیومدو قدمهاش رو تندتر کرد تا هرچه زودتر دور بشه تا صدای محزون مرد رو نشنوه. زالمرد با دست پاچگی تقویمها رو دسته دسته روی تکه پارچه ای جابجا میکرد. از اینور به اونور. به کسی نگاه نمیکرد و فقط جملاتش رو تکرار میکرد و اشک میریخت. پسرک دور شد خسته عصبانی. چرا؟ چرا چند ساعت مونده به سال نو کسانی هستند که اینقدر درمانده هستند؟ چرا حکومت کاری نمیکند؟ مگر اینها مستضعف نیستند؟ کجاست بنیاد مستضعفان؟ دیگر حال و هوای عید براش مرده بود. فقط خشم در افکارش بود. خشم از حکومتی که خودش رو خادم مردم میدونست ولی دریغ از کمکی. هرچی صدا در خودش بود حواله خدا کرد... کجایی خدا؟ اگر هستی به من قدرتی بده تا ریشه این دزدان رو بکنم. اصلا اگر توهم کاری نکنی خودم دست به کار میشم. باید ریشه ظلم رو بکنم حتی یک اگر یکنفر باشی. کجایی پس خدا؟ صدای مرد بیچاره رو شنیدی؟ دیگه رسیده بود خونه ولی هنوز ضجه های زالمرد تو گوشش مونده بود فکر میکرد شاید فردا یادش بره ولی هرسال عید پس از گذشتن نزدیک به 20 سال هنوز صدای زالمرد تو گوششه. راستی چی شد؟ کسی بهش کمک کرد؟ دخترش چش شده بود؟ هرگز نخواهد فهمید ولی خراش ضجه های زالمرد تا ابد روی قلب پسرک ماند.... عیدتان مبارک

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

جشن و سرور شد برپا....ریده شد به هرچی فتوا

همه بودند. از همه جا در همه جا. جشن مقدس و زیبای چهرشنبه سوری برپا شد، چون یک رسم زیبا و انسانی در دل انسانهای آزاده مینشیند. چهارشنبه سوری خرافه نبوده و نیست. رسمی است که به انسانها میاموزد که به طبیعت چگونه نگاه کنند. پدران و مادران ما در زمانی که علم به صورت امروزی نبود احترام زیادی برای طبیعت قایل بودند و از آن الهام میگرفتند. طبیعت و المنتها سازنده آن را؛ خاک، آتش، آب و باد؛ را میشناختند و به آنها به عنوان موادی که ایزد جهان را از آنها آفریده است، مینگریدند. این نشان دهنده والایی سنت و فرهنگ ایرانی بود که در میان این همه هجوم وحشیانه اقوام و فرهنگهای غارتگر و دون مایه زنده ماند و باعث زنده ماندن فرهنگ و زبان ما ایرانیها شده است.
دیروز ایرانیها نشان دادند که در هرجا باشند و هر مشکلی داسته باشند فرهنگ و رسوم زیبای خود را میشناسند و به آن پایبند هستند. چهارشنبه سوری جشن خرافه پرستی نیست و کسی هم از آتش انتظار معجزه ندارد. آتش تنها المنتی در طبیعت است که هیچوقت آلوده نمیشود و برای همین برای پارسها نشان و سمبل پاکی و خالص بودن میباشد. پارسها همیشه عاشق پاکی و صداقت بودند و از آلودگی و دروغ و حقه بازی بیزار بودند. اقوام ایرانی ما بخشندگی را از خاک یاد گرفتند، پاکی را از آتش، زندگی را از آب و آزادگی را از باد. این نشان دهنده بلوغ فکری و بزرگی مردمانی است که تفکر داشتند و دوست داشتند که سازنده باشند نه غارتگر.

اما خرافه چیست؟
اینکه در یک جامعه انسانهایی برای جشن و پایکوبی، که حق هر انسانی میباشد و هیچکس حق ندارد آنرا محدود یا ممنوع کند، به خیابانها میایند و به زیبایی آنرا برپا میکنند، خرافه است یا اینکه در مقابل یک خانه سنگی روزی 5 بار دولا و راست شدن؟ این خرافه است که از روی آتش بپرید و آرزوی سلامتی کنید یا اینکه سر گوسفند بد بختی را ببرید تا از بلاها مصون بمانید؟ قربانی کردن یک موجود دیگر برای خدایی خون طلب نشان تمدن است ولی آرزوی سلامتی کردن از پاکی آنهم بصورت سمبلیک نشان عقب افتادگی؟

دیروز ایرانی آزاده نشان داد دیگر زیر بار خزعبلات فسیلهای اسلامی نمیرود و راه و روشی نوین استوار بر رسومهای زیبای ایرانی انتخاب میکند. رسومی که که جنس ایرانی را از دیگر ملل اسلامزده متمایز میکند. مهندسی فرهنگی رژیم آدمخوار که سی سال گذشته به شدت مشغول بیگانه کردن مردم از آداب و رسوم زیبا و معقول خود بوده و میباشد، دیروز بار دیگر خاکستر شد تا نشان دهنده این باشد که نه ملایان و نه گنده تر از آنها میتوانند ایرانی را از فرهنگ خود جدا کند و نه تنها همگی به ریش فتوا دهنده خندیدند بلکه با صدای رسا فریا زدند تا گنده گوزی و توهم ولی امر مسلمین جهان بودن را آغا باید به گورشان ببرند....

ایرانی زیباست، عاشق زیبایست و دشمن ناپاکی و نجاست چه فرهنگی چه انسانی.

















برچسب‌ها:

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

بگو قسطنتنیه؟

به یک تریاکی مبتلا به سرطان مری گفتن بگو قسطنتنیه؟

گفت: گّه سَن تَنمه..

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

بانوی من روزت مبارک

امروز روز جهانی زن است. روز موجودی که با وجود شایستگی ها و زیبایهای درونی و بیرونی اش همیشه مظلوم ترین بوده است. مخصوصا در ایران که این روزها زنان زیره رگبار نامردیهای رژیمی فاشیستی و مرد سالارانه ، شرایط دوچندان سختتری را می گذرانند. امروز در خبرها امده بود که سبز بانوی ایران زمین خانم سیمین بهبهانی ممنوع الخروج شده است. خیلی پر معنا است این خبر. در روز زن، سبز بانوی ایران در زندان ایران باید بماند و از بدیهی ترین حقش بی بهره باشد. و این گویاترین تصویر از شرایط امروز زنان در ایران است. زنانی که سی سال توسری خوردند تا سرشان را کسی نبیند. سی سال حقشان پایمال شد و شغلشان شد نشستن کنار سماور و سبزی پاک کردن. زنانی که در کشورهای آزاد از نمونه ترین افلیتها هستند و خودشان در تمامی عرصه به زیبایی نشان دادهاند. اما در کشور خود یا لقب جرسومه فساد میگیرند یا شده اند سمبل عقب افتادگی. چرا حکومت از زن میترسد؟ چرا اصلا زن باید در دخمه یا آشپز خانه بپوسد؟ چرا اصلا بعد از قرنها شکلگیری تمدن و خانواده، هنوز این همه جداسازی و آپارتاید در مورد زن وجود داشته باشد؟


برچسب‌ها: