من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

جای دلاور هسته ای نه آمریکاست نه تو دل سپاه سفاکان

سلام آقای امیری،
خوبی برادر؟ به خانه خودت خوش آمدی. من بر عکس بعضیها اول از همه به شما افتخار میکنم، که به عنوان یک دانشمند ربایندیده! شدید، نه مثلا به عنوان یک نظامی. آخه خیلیها تو جهان فکر میکنند سپاه انقلاب اسلامی فقط فیروز آبادی داره!!!! از اینکه حداقل خانواده ات را صحیح و سالم دیدی خوشحالم. امیدوارم که همیشه خوش باشید البته در کنار هم. اما حیف، حیف از این دانشمند های ما که جاشون یا غربته یا تو سپاه، و یا اینکه با آب باریکه ی دانشکاه باید بسازند، و یا شاید هم راننده تاکسی. مملکته غریبی داریم نه؟

نمیدونم وقت داشتی جام جهانی رو ببینی یا نه؟ میدونی چی از همه منو آتیش زد؟ وقتی نلسون ماندلا به خاطر نتیجه ی تازه فوت کرده اش حاظر نشد به مراسم افتتاحیه بیاد... چقدر بزرگ وارانه... چه ابر مردیه این ماندلای بزرگ. زندگیش همش درسه برای تمامی بشریت؛ که بنی آدم اعضای یکدیگرند. ما افتخار میکنیم به اینکه سعدی اینو گفته (فک نمیکنم کسی بدونه خوده سعدی هم اینکاره بوده یا نه) ولی ماندلا با رفتارش شعر میگه. اینو گفتم تا برسم به اینجا که چقدر جای یک ماندلا در ایرانه خودمون خالیه. ملت متمدن و با فرهنگ ایرانی، بعد از قرنها تمدن هنوز یک ماندلا ندارد. بجاش تا دلت بخواد دیکتاتور داشته و داره. هیچ فک کردی چرا؟ برادر... عزیز از ماست که بر ماست. ما ملتی زرگو پرست شدیم. از کاه اورست میسازیم. و از همه بدتر دوست داریم بهش خدمت کنیم. تا از می گندیده ی زورگوییش نوش کنیم. نعشه میشیم که یکی آقا بالاسرمون باشه. تا به نون و نوایی برسیم. البته خیلیها اینکاره نبودند و نیستند... اما امان از این نون ونوا. یادته تو فارسی میخومندیم داستان اون دو برادر که یکی خدمت سلطان میکرد و دیگری نان بازوی خویش؟
الان اون برادران کجان؟ من شنیدم آهنگره از زور بیکاری زده تو خط مواد فروشی، خودش هم آره... اون یکی برادر هم شده سردار و هی شمش طلا بار بزن...
راستی تو این چند وقت که نبودی، یه موتور سیکلت پارک شده کار دسته یکی از دانشمند هامون داد. خدایش بیامرزد... حتی نذاشتن مراسمش هم درست و حسابی برگذار بشه... روزگار غریبیست نازنین

برچسب‌ها: