من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

بسیجی کیست؟




از زمانی که یادم میاد کلمه بسیج با جنگ گره خورده بود. اوایل جنگ مردم از بچه 13 14 ساله تا پیرمرد 75 ساله برای دفاع از خاک ایران به جنگ میرفتند ولی با شستشوی مغزی خمینی اکثرا فکر میکردند که برای دفاع از اسلام میرفتند. بسیج تشکیلات نبود یک جنبش مردمی بود و کسی هم ادعایی نداشت. تا اینکه جنگ تمام شد و کشور به وضعیت عادی برگشت و بسیجیها هم مثل ارتش و سپاه به خانه برگشتند. خیلی از این بسیجیها کاری نداشتند و وضعیت بد اقتصادی کشور هم اجازه نمیداد تا کسب و کاری رونق بگیرد. نوجوان بودم و یک عید رفته بودیم به خانه یکی از آشنایان در شهرستان. سال 69 یا 70 بود. روی یک دیواری نوشته ای دیدم که نظرم جلب شد:" وای بروزی که مسئولین از بسیج غافل شوند". پیش خود فکر کردم مگر جنگ تمام نشده پس بسیج دیگر معنی نمیدهد و وضعیت بد اقتصادی هم برای همه مردم است و نه فقط برای بسیجیها.
وقتی به دبیرستان رفتم با بسیج به معنی امروزی آشنا شدم. یک همکلاسی داشتم که برادرش تو بسیج مدرسه بود و چه چیزهای که تعریف نمیکرد. رئیس بسیج ما یک ریشوی دراز بود نزدیک 6 یا 7 سال فقط درجا میزد و سال چهارم بودو همکلاسیم میگفت این بسیجی اسلحه کلت داره و حتی حکم تیر هم در موارد لزوم داشت. میگفت برادرش و این بسیجی معروف مسئول خرید و فروش عکسهای سکسی و هنرپیشه های معروف بود و هروقت این برادران از کسی عکسهای مورددار میگرفتند بجای تحویل دادن این عکسها، آنهارو میفروختند. و حتی نزدیکیهای چهارشنبه سوری خودشون نارنجک میاوردند مدرسه یا خودشون میزدند یا میفروختند، خلاصه بیزنسی راه انداخته بودند که بیا و ببین.
سال دوم هم یک همکلاسی داشتیم که چند سالی بود از یزد آمده بودند تهران و هنوز لهجه یزدی داشت. این همکلاسی ما به قول مادرم از این آدمهای گوشت تلخ بود که نه حرف زدن بلد بود و رفتار درست و حسابی داشت و خیلی هم کودن ( با عرض پوزش از تمام یزدیهای عزیز؛ ولی این یارو دیگه خیلی عقب افتاده بود)، مثل اینکه پولدار بودند و حسابی هم به پولدار بودنشون مینازید و پز میداد. کسی هم تحویلش نمیگرفت و کاملا تنها بود و دوستی هم نداشت.یکروز دیدیم به عضویت بسیج مدرسه در آمده. و روز بسیج هم که با چندتا دیگه لباس نظامی پوشیده بودند و شده بودند سوژه مدرسه. مدرسه ما تقریبا 700 دانش آموز داشت و از این همه فقط 15 تا 20 نفر بسیجی بودند که مثل عقب افتاده ها ناگهان تکبیر گویان از این ور حیات میرفتند آنور و برای ما شده بودند آخر خنده. اینها شده بودند مدافعان ولایت؛ یک مشت آدم بی خاصیت عقب افتاده و کودن.

چند سال بعد از یکی آشنایان شنیدم که پسرش رو فرستاده بسیج تا بقول خودش جای پایی در بسیج داشته باشد تا در موقع لزوم بتوانند از این راه کارش راه بیافتد.
بسیج از بعد از جنگ شده پایگاهی برای مفتخوری برای یک مشت بیسواد و فرصت طلب. امروزه میبینیم که بسیجی کله خرتر و بی مخ تر از همیشه مشغول خدمت به نظام سید علی میباشد. بسیجی که وجودش توهینی به اصل انسانیت و فرهنگ ایران زمین میباشد.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

خواب آبشار سبز

وقتی نوجوان بودم خیلی به خواب اعتقاد داشتم و خوابهای جالبی هم میدیدم. ولی چند سالی میشد که به خواب اعتقاد نداشتم تا چند روز پیش. دو روز مانده به روز قدس سابق امسال خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم در شمال و در کنار دریای مازندران زندگی میکنیم و خانه مان خیلی نزدیک دریا بود آخر کوچه به دریا میرسید. شهر عجیبی بود که خانه هاش هیچ شباهتی به خانه های شمالی نبود و بیشتر به خانه های شهر تهران بود. ایستاده بودم که ناگهان سر وصدای زیادی برپا شد و از دور موج عظیمی از مردم آمدند و شعار میدادند مثل تظاهرات 25 خرداد. و ناگهان همه جا صدایی آمد که ایران آزاد شد و رژیم جمهوری اسلامی به زباله دان تاریخ افتاد. مردم شروع به شادی کردند و هوا آفتابی شد. من بسوی راه افتادم و از شهر خارج شدم و به یک دره زیبای سبز رسیدم که آبشاری بسیار زیبا از وسط آن روان بود. مبهوط از این همه زیبایی مشغول تماشای این ابشار و دره زیبا شدم و نزدیک بود از این همه زیبایی بیهوش بشم. از خواب بیدار شدم ولی نمیتونستم از فکر اون آبشار خارج بشم و تمام روز بهش فکر میکردم. فکر کردم شاید به خاطر روز قدس سابق این خواب رو دیدم.

چند روز پیش رفته بودم پیش یکی از دوستانم که دیدم کتاب تعبیر خواب داره. گفتم شاید این خواب من تعبیری هم داشته باشه هر چند اعتقادی ندارم. دیدم در مورد آبشار نوشته بود که آبشار سمبول یک حادثه میباشد هر چه قدر آن آبشار زیبا یا دلپسند باشد آن حادثه خوب و خوش یمن خواهد بود. دیگر همه چی برام روشن شد آن حادثه خوب و خوش یمن در راه است. آزادی ایران از دست شیاطین انسان نما.
آن حادثه سبز خواهد بود و بسیار زیبا. حادثه ای که چندین قرن منتظرش هستیم و با این نسل شجاع و بیهمتا حتما اتفاق خواهد افتاد.
هیچ شکی ندارم که آنروز تاریخی خواهد آمد و فردای آنروز بر سر خاک شهدای ایران خواهیم رفت. اول بر سر مزار ندای عزیز خواهیم رفت و با اشک مزار ندا و دیگر شهدای این جنبش رو خواهیم شست. روزی که حتما خواهد آمد چون حق با ماست.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

Another Brick In The Wall



You, Yes You, Stand Still Laddie!

When we grew up and went to school, there were certain teachers who would hurt the children anyway they could
by pouring their derision upon anything we did
exposing any weakness however carefully hidden by the kids.

Out in the middle of nowhere they were home at night
their fat and psychopathic wives
Would thrash them within inches of their lives!

ooooooooooooo, oooooooo, ooooooooooo, ooooooooo, ooooooooo, ooooooooo,oooo.

We don't need no education
We don't need no thought control
No dark sarcasm in the classroom
Teachers leave them kids alone
Hey! Teacher! Leave them kids alone!
All in all it's just another brick in the wall.
All in all you're just another brick in the wall.

(A bunch of kids singing) We don't need no education
We don't need no thought control
No dark sarcasm in the classroom
Teachers leave them kids alone
Hey! Teacher! Leave us kids alone!
All in all it's just another brick in the wall.
All in all you're just another brick in the wall.

Spoken:
"Wrong, Guess again!
Wrong, Guess again!
If you don't eat yer meat, you can't have any pudding.
How can you have any pudding if you don't eat yer meat?
You! Yes, you behind the bikesheds, stand still laddie!"

[Sound of many TV's coming on, all on different channels]
"The Bulls are already out there"
Pink: "Aaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaarrrrrgh!"
"This Roman Meal bakery thought you'd like to know."

I don't need no arms around me
And I dont need no drugs to calm me.
I have seen the writing on the wall.
Don't think I need anything at all.
No! Don't think I'll need anything at all.
All in all it was all just bricks in the wall.
All in all you were all just bricks in the wall.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

پیروزی فرهنگ ایرانی بر بربریت ولایی اسلامی




امروز بار دیگر فرهنگ ایرانی بر بربریت ولایت وقیح پیروز شد. امروز مردم نشان دادند که از چه جنسی هستند و سگان رهبری هم که جز واق واق کردن و پاچه گیری کاری بلد نیستند بخوبی تربیت اسلامی را به جهانیان نشان دادند. مردم آمدند تا صلح و دوستی را فریاد بزنند و فرهنگ زیبا و اصیل ایرانی را به رخ جهان بکشند.
و چه زیبا یکبار دیگر پوزه خون آلود سید علی را به خاک ذلت مالیدند.
و چه زیبا نشان دادند که راه ایرانی از راه این حرامیان قرون وسطایی جداست. نشان دادند ایران مردنی نیست، ایرانی ذلت پذیر نیست.

و چه زیبا شیر زنان وطنم امروز جنگیدند و با شجاعت بینظیر خود درس مردانگی و رشادت به نامردان ونازنان ولایت کثیف دادند.



و چقدر کثیف بودند آنها. انگار که از اعماق جهنم جهالت آمده اند. چقدر احمقانه آمدند؛ همه چی ساختگی و از پیش آماده شده. یک تظاهرات کثیف به سبک جمهوری نجس اسلامی. یک مشت ابله که من از ایرانی نامیدن آنها بیزارم.


این دیگر جنبش سبز نیست که به خیابان میریزد. یک ملت شجاع با تکیه بر فرهنگ بی نظیر خود هرروزی را که بخواهد تاریخی خواهد کرد. جهان روزی در مقابل این مردم به احترام تعظیم خواهد کرد. روزی که با افتخار خواهیم گفت: آری من هم یکی از آنها بودم.. من یک ایرانی هستم مثل آن شجاعان مثل آن بی نظیران.

و حالا که دارم این رو مینوسیم آنروز را میبینم.... روز موعود پیروزی


پاینده ایران زمین

برچسب‌ها: