من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

خاک بر سر ما که سید مجتبی از ناموسمان در جنگ دفاع کرده است.


سال61 بود اگر خوب یادم باشه، من تازه کلاس اول دبستان رو تمام کرده بودم. برادرم سرباز بود و اعزام شده بود به جنگ. تابستون بود صبح بیدار شدم دیدم مادرم نشسته و خیلی غمگینه بزور جواب سلامم رو داد.
میخواستم برم دست و رومو بشورم که دیدم یه لباس سفید مشکوک آویزونه به چوب لباسی. کنجکاو شدم براندازش کردم دیدم اصلا شبیه لباس معمولی نیست. یهو زیرش یه لباس سربازی دیدم... خیلی خوشحال شدم دور خونه دویدم و از مادرم پرسیدم بهروز کجاست؟ اومده مرخصی؟ مادرم با ناراحتی جواب داد نه زخمی شده...

ماجرا اینجوری بود که:
بعد از عملیات فتح المبین (آزاد سازی خرمشهر نه دستور تجاوز به جوانان ایرانی) بود که برادرم به عنوان نیروهای پشتیبانی و پاکسازی خرمشهر بعد از آزاد سازی به اونجا رفته بود. تو یکی از پاتکهای عراقی تو منطقه جنوب، برادرم با 1500 رزمنده تو یک جای مثل یک گودال محاصره میشوند و از نیروی کمکی هم طبق معمول خبری نبود، و تا صبح عراقیها اینها رو میبندند به خمپاره و توپ. دقیقه به دقیقه بود که بدنهای رزمندگان میرفت رو هوا... برادرم از هر دودست مجروح میشه ولی زنده میمونه تا صبح که نیروهای کمکی میرسند فقط 75 زنده و مجروح باقی مونده بود بقیه تیکه پاره شده بودند. دوربین سدا و صیما میاد که از این واقعه خوراک تهیه کنه با برادرم که میخواد مصاحبه کنه برادرم که موجی شده بود شروع میکنه به فحش دادن به خمینی و جد و آبادش که این جنگیه بچه های مردم رو میفرستین به قتلگاه....
برادرم میفرستن اهواز برای معالجه که دیگه طاقت نمیاره و بعد از اینکه تا حدودی خوب شد فرار میکنه میاد خونه. من خواب بودم که میاد خونه و جریان رو تعریف میکنه و میگه دیگه برنمیگردم...
پدرم که خودش ارتشی زمانه شاه بود و از همون روزهای اول از خمینی و دارو دستش نفرت عمیقی داشت 2 تا کشیده به برادرم میزنه که بیخود کردی فرار کردی مرد از جنگ فرار نمیکنه.
صبح قبل از اینکه من بیدار بشم خودش با برادرم میره و تحویلش میده به ژاندارمری.
اون موقع خیلی از پدرم ناراحت شدم و منظورش رو نمی فهمیدم. برادرم برگشت و دوباره به جبهه اعزام شد ولی دیگه مجروح نشد اما ترکشها رو نمیتونستند بیرون بیارن چون چسبیده بود به عصبش و اگر بیرون میاوردند فلج میشد. و برادرم شد مجروح 25 % و تا آخر خدمتش جنگید و سالم برگشت خونه.

وقتی تو وبسایت امیر فرشاد ابراهیمی خوندم که سید مجتبی خامنه ای هم تو جنگ بوده و از ناموسمان دفاع کرده واقعا شوکه شدم که چطور کسیکه مثل برادر من تو جبگ بوده الان برای تجاوز به جوانان این مرز و بوم با رمز فتح المبین دستور صادر میکند...
نفرین بر شما که عظمت جنگ رو اینطور به گند کشیدید... حیف خاک ایران بر سر شما.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

طاقت بیار رفیق فردا پر از آزادیه

برچسب‌ها: