بسیجی کیست؟
از زمانی که یادم میاد کلمه بسیج با جنگ گره خورده بود. اوایل جنگ مردم از بچه 13 14 ساله تا پیرمرد 75 ساله برای دفاع از خاک ایران به جنگ میرفتند ولی با شستشوی مغزی خمینی اکثرا فکر میکردند که برای دفاع از اسلام میرفتند. بسیج تشکیلات نبود یک جنبش مردمی بود و کسی هم ادعایی نداشت. تا اینکه جنگ تمام شد و کشور به وضعیت عادی برگشت و بسیجیها هم مثل ارتش و سپاه به خانه برگشتند. خیلی از این بسیجیها کاری نداشتند و وضعیت بد اقتصادی کشور هم اجازه نمیداد تا کسب و کاری رونق بگیرد. نوجوان بودم و یک عید رفته بودیم به خانه یکی از آشنایان در شهرستان. سال 69 یا 70 بود. روی یک دیواری نوشته ای دیدم که نظرم جلب شد:" وای بروزی که مسئولین از بسیج غافل شوند". پیش خود فکر کردم مگر جنگ تمام نشده پس بسیج دیگر معنی نمیدهد و وضعیت بد اقتصادی هم برای همه مردم است و نه فقط برای بسیجیها.
وقتی به دبیرستان رفتم با بسیج به معنی امروزی آشنا شدم. یک همکلاسی داشتم که برادرش تو بسیج مدرسه بود و چه چیزهای که تعریف نمیکرد. رئیس بسیج ما یک ریشوی دراز بود نزدیک 6 یا 7 سال فقط درجا میزد و سال چهارم بودو همکلاسیم میگفت این بسیجی اسلحه کلت داره و حتی حکم تیر هم در موارد لزوم داشت. میگفت برادرش و این بسیجی معروف مسئول خرید و فروش عکسهای سکسی و هنرپیشه های معروف بود و هروقت این برادران از کسی عکسهای مورددار میگرفتند بجای تحویل دادن این عکسها، آنهارو میفروختند. و حتی نزدیکیهای چهارشنبه سوری خودشون نارنجک میاوردند مدرسه یا خودشون میزدند یا میفروختند، خلاصه بیزنسی راه انداخته بودند که بیا و ببین.
سال دوم هم یک همکلاسی داشتیم که چند سالی بود از یزد آمده بودند تهران و هنوز لهجه یزدی داشت. این همکلاسی ما به قول مادرم از این آدمهای گوشت تلخ بود که نه حرف زدن بلد بود و رفتار درست و حسابی داشت و خیلی هم کودن ( با عرض پوزش از تمام یزدیهای عزیز؛ ولی این یارو دیگه خیلی عقب افتاده بود)، مثل اینکه پولدار بودند و حسابی هم به پولدار بودنشون مینازید و پز میداد. کسی هم تحویلش نمیگرفت و کاملا تنها بود و دوستی هم نداشت.یکروز دیدیم به عضویت بسیج مدرسه در آمده. و روز بسیج هم که با چندتا دیگه لباس نظامی پوشیده بودند و شده بودند سوژه مدرسه. مدرسه ما تقریبا 700 دانش آموز داشت و از این همه فقط 15 تا 20 نفر بسیجی بودند که مثل عقب افتاده ها ناگهان تکبیر گویان از این ور حیات میرفتند آنور و برای ما شده بودند آخر خنده. اینها شده بودند مدافعان ولایت؛ یک مشت آدم بی خاصیت عقب افتاده و کودن.
چند سال بعد از یکی آشنایان شنیدم که پسرش رو فرستاده بسیج تا بقول خودش جای پایی در بسیج داشته باشد تا در موقع لزوم بتوانند از این راه کارش راه بیافتد.
بسیج از بعد از جنگ شده پایگاهی برای مفتخوری برای یک مشت بیسواد و فرصت طلب. امروزه میبینیم که بسیجی کله خرتر و بی مخ تر از همیشه مشغول خدمت به نظام سید علی میباشد. بسیجی که وجودش توهینی به اصل انسانیت و فرهنگ ایران زمین میباشد.
برچسبها: بسیج و مخ
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی