من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

با غنچه‌ها چه می‌کنید؟


امروز ۲۸ اسفند ۱۹۸۷ یکروز مانده به تحویل سال نو می‌باشد. دلم گرفته .. یکی‌ دیگه از بچه‌های وبلاگی هم از این جهان رفت. امیدرضا میر صیافی در زندان جمهوری جاکشان الله جان باخت. آنهم درست چدن روز مانده به عید نوروز.

دلم گرفته از این جهان مزخرف. از این همه ادمهای بی‌ خاصیت. از هموطن‌های بی‌ وطن مردهٔ عقل. الان یک هو سر از یک وب سایت وزارت اطلاعات در اوردم. ظاهر وب سایت نشون میداد که میخوان تو دل مردم خالی‌ کنن و بترسونن. خب سربازان بیناموس جاکش غایب مهدی چاه توالت مکان، کاری بهتر از این ندارند. اینها یک عمر کارشون ترساندن مردم بوده و هست. اینقدر چرت و پرت نوشته بود که حالم بهم خور. همچین نوشته بود که میخوایم فضای اینترنت را پاک کنیم انگار با چند تا هکر بزمجه می‌تونن تمام جهان را تحت کنترل داشته باشن. وای به اون روز که خواهد آمد، وای به اون روز که حتما خواهد آمد.

چه حالی‌ دارند پدر و مادر امیدرضا. امیدرضا رفت ولی‌ امید هنوز هست، همیشه بوده همیشه خواهد بود؛ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید... با رویش غنچه‌ها چه می‌کنید. امیدرضا اولی‌ نبود آخری هم نیست، ولی‌ ایکاش... نام امیدرضا‌ها هیچ وقت نمیرد.. ولی‌ حیف از این مردم کم حواس.


امیدرضا جان آسوده بخواب، روزه قضاوت خواهد آمد. روزی که علی‌ شیره‌ای به مردم جواب خواهد داد.

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی