من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

مادر تورا چه میشود؟

چند وقتیه که حالت اصلاً خوش نیست، حالت بده؟ نمیتونی نفس بکشی؟ صدات خیلی ضعیفه، هی قطع و وصل میشه. خیلی صدات غمگینه، چرا گریه میکنی؟ چرا جواب نمیدهی؟؟

مادر افسرده شده...

مادر عزادارست، مادر غمگین است... دلش شور میزنه برای بچه هاش... آخه از بس خون دیده نمیدونه چی باید فکر کنه...

مادر داغدیده... حتی دیگه بفکر آرزوهاش نیست، فقط میخواد بچه هاش عاقبت به خیر بشن... همش نشسته دعا میکنه... ورد میخونه ... فوت میکنه...

مادر نفرین میکنه... آخه با نفرین مگه کسی به مجازات رسیده... مادر اینقدر ساده نباش.. این حرفها ماله زمان شاه بود.. که از نفرین میترسیدند... اینها خودشون مخترع نفرین هستند... دعا و رمل و اضطرلاب هم خودشون کشف کردند... وگرنه 4 تا پاشون تو گل گیر نمیکرد

مادر فکر میکنه... به دوردستها خیره شده..

مادر میزنه زیره آواز... صدام رفت... جوونیم رفته دیگه...

چه با درد میخوانی مادر.. مادر میخندد... چشمهاش ریز میشه.. ولی اونها هم میخندند...

با درد میگه...

بیچاره مادر.. پیر شد از بس که مرد... ( بیاد علی حاتمی)



برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی